جدول جو
جدول جو

معنی پان پاس - جستجوی لغت در جدول جو

پان پاس
نام جلگه هائی پهناور و علف زار به آمریکای جنوبی میان سلسله جبال آند و اقیانوس اطلس
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پانکراس
تصویر پانکراس
غدۀ بزرگ، خوشه ای و سرخ رنگ نزدیک معده که آنزیم های گوارشی را به قسمت ابتدایی رودۀ کوچک و هورمون انسولین را در خون می ریزد، لوزالمعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پار پار
تصویر پار پار
پاره پاره، جامه یا پارچه یا چیز دیگر که بیشتر جاهای آن دریده و ازهم گسیخته باشد، لت لت، ژنده ژنده
فرهنگ فارسی عمید
در یونان قدیم نوعی از مصارعه شامل کشتی و پوژیلا
لغت نامه دهخدا
عنوان کشیش مسیحیان مشرق
لغت نامه دهخدا
نام درۀکوچکی در ولایت ادرنه در قرق کلیسیا که در نزدیکی حدود شرق رومیلی است و آبهای آن به دریای سیاه ریزد
لغت نامه دهخدا
(پِ لُ)
کرسی تارن از ناحیۀ آلبی نزدیک ویور دارای 1315 تن سکنه و صنعت نساجی دارد
لغت نامه دهخدا
شهری بر ساحل رود جمنه در ایالت دهلی و مردم آن بیش از دوثلث مسلمان میباشند، مجموع اهالی آنجا 25000 تن است و این شهرمیدان محاربات عدیده بوده است و آنرا سور و حصاریست و چارسوئی بزرگ و صنایع و تجارت نافق و رایج دارد
لغت نامه دهخدا
از دانشمندان معروف ریاضی دان اسکندریه، وی در اواخر مائۀ چهارم میلادی میزیست و او را کتابی است به یونانی بنام ’مجموعه های ریاضی’ و کتابی دیگر در جغرافیا، متن یونانی کتاب دوم از میان رفته ولی ترجمه لاطینی آن موجود است، واز کتاب نخستین او نیز نسخۀ ناتمامی در دست است
لغت نامه دهخدا
(وِمْ)
آومپاس. مصحف نام ابن باجه، نزد مردم اروپا
لغت نامه دهخدا
فتی نس، طبیب فرانسوی، وی اصلاً یونانی بود و در سفالنی بسال 1832م، (1247 هجری قمری) ولادت یافت و بسال 1860م، (1276 هجری قمری) در پاریس بدرجۀدکتری نائل گردید، و در 1863م، آگرژه شد و از سال 1879م، تا 1902م، در دانشکدۀ طب بتدریس کحالی اشتغال داشت و در آخر بعضویت آکادمی فرانسه منتخب گردید
لغت نامه دهخدا
تصویری از پانکراس
تصویر پانکراس
کمکلن (لوز المعده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش پاس
تصویر پیش پاس
معالجه قبلی. توضیح این کلمه بر ساخته فرهنگستان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان پاک
تصویر جان پاک
روح خالص و نا آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پانکراس
تصویر پانکراس
((کِ))
لوزالمعده
فرهنگ فارسی معین
خرده ریز چیزهایی مانند: پنبه، کاه، و پرت های پارچه خیاطی
فرهنگ گویش مازندرانی
پراکنده، ریز و خرد شده
فرهنگ گویش مازندرانی
محل زدن میخ چوبی بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی